نیاز ما به فکر

در نظر گرفتن مراحل سه‌گانه‌ای که آنها را برشمردیم، بسیار حائز اهمیت است تا اولویت‌ها دچار اختلال نشوند. اکنون ما دیگر در مرحله‌ای نیستیم که بانگ «شایستگی اسلام برای هر زمان و مکانی» را سر دهیم؛ زیرا این مرحله به سر رسیده و سزاوار است با همه‌ی شعارهایش پیش‌سر نهاده شود. همچنین ما نیازی به تطبیق و مقایسه میان اسلام و دیگر مکاتب نداریم؛ زیرا این دوره هم پایان یافته تلقی می‌شود و ما از آن گذر کرده‌ایم.

در حال حاضر ما در مرحله‌ی دیگری قرار داریم و همان طور که گفتیم این مرحله، مرحله‌ی مبارزه‌ی تمام عیار است؛ چون ما یا باید بتوانیم امّت اسلامی را قانع کنیم که ما «جانشین تمدنی» مناسب و شایسته هستیم و در ارائه‌ی فکر و فرهنگی سالم و صحیح و تمدنی پایدار و استوار و عمران و آبادانی، از دیگران تواناتریم و توانایی لازم را برای نجات امّت اسلامی از عقب‌افتادگی داریم و و همچنین می‌توانیم امّت اسلامی را به اهداف عالیه‌اش در زمینه‌ی رشد و توسعه و جایگاه شایسته‌اش در میان ملت‌های دیگر برسانیم. یا اینکه عجز و ناتوانی ما برای همگان ثابت شود؛ زیرا جهان، دو مرحله‌ی پیشین را به طور کامل سپری کرده است و لازم است بدانیم که ما نیز از آنها گذشته‌ایم.

تنها وسیله برای اثبات صحّت مدّعای ما، فقط در ارائه‌ی «جانشینِ اسلامی» برای دست‌آوردهای تمدّن غرب است که با موفّقیت، امتحان خود را پس دهد. تمدّن غرب با همه‌ی ابعادش بر پایه‌ی اندیشه‌ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، قانونگذاری، تربیتی، انسانی، فلسفی، روش‌شناسی و فرهنگی غرب بنا شده است. تمدّن کنونی غرب در برخی از این جوانب به پیروزی‌های شگرفی دست یافته و در بعضی دیگر، دچار شکستی سخت و وقیحانه شده است و مبارزه‌ی اسلامی جز با ارائه‌ی «جانشین‌هایی» موفق و برتر در کلّیه‌ی زمینه‌های فکر، فرهنگ، معرفت و تمدّن، میسّر نیست. اثبات این موفّقیت و برتری به وسیله‌ی مؤسّسات، سازمان‌ها و ابزار و وسایلی امکان‌پذیر است که این فکر را در تمدّنی عینیت می‌بخشند که بر پایه‌ی آن بنا شده و از آن نشأت گرفته و پاسدار و نگه‌دارنده‌ی آن تمدّن است. تنها در چنین موقعیتی است که می‌توانیم با صراحت تمام بگوییم: «آگاه باشید که ما دوباره بازگشته‌ایم و بیداری ما، بیداری واقعی است و لغزشی به دنبال نخواهد داشت.»

شاید در کشوری، قانونی وجود داشته باشد که در احوال شخصیه، برگرفته از «فقه اسلامی» باشد و احتمالاً یک قانون کیفری نیز ضمیمه‌ی آن شود و بر اساس فقه اسلامی حدود و احکام اسلامی اجرا شود؛ در حالیکه این امر، مشکل ما نمی‌باشد. همچنانکه ممکن است قوانین بازرگانی و مدنی دیگری نیز اجرا شوند، امّا این هم مشکل اصلی نیست زیرا هنگامی که دولت عثمانی فروپاشید و خلافت اسلامی در 27 رجب 1342 هـ.ق/ 2 مارس 1924م. سقوط کرد، همگی این قوانین در آن دولت به چشم می‌خورد؛ امّا این قوانین، هیچ‌گونه پشتیبانی و حمایتی از آن به عمل نیاورد. این قوانین، هم‌اکنون در تعدادی از کشورهای اسلامی به اجرا گذاشته می‌شود؛ ولی هیچ‌گونه پیروزیی را به ارمغان نیاورده و تمدنی را پایه‌ریزی نکرده است.

قانون، ممکن است وضعیت موجود را سر و سامان بخشد؛ اما هیچ‌گاه قادر به پایه‌ریزی و ایجاد تمدّن نیست و از عهده‌ی آن خارج است. هم چنین بر این باورم که وجود شهروندانی متدین از پست ریاست دولت گرفته تا یک مأمور پلیس یا خدمتکار ساده یا کارمند، امری امکانپذیر است؛ اما هرگز این امر بدین معنی نیست که زندگی اسلامی مجدّداً از سر گرفته شده و تمدّن اسلامی در حال نشو و نما و خیزش است. چون مادامیکه اندیشه و تفکّر اسلامی بر عقل‌ها حاکمیت ندارد، هیچ‌یک از موارد مذکور، به عنوان از سرگیری زندگی اسلامی تلقّی نخواهد گردید و تا زمانی که امّت اسلامی، شخصیت متمایز و ویژه‌ی فرهنگی، فکری و روحیه‌ی آرام و مطمئن اسلامیش را کسب نکند، هیچ امیدی به نهضت واقعی و پایه‌ریزی و بنای تمدّن، وجود نخواهد داشت.

امروزه مکتب‌های فکری غرب مانند: عقل‌گرایی، اثبات‌گرایی، ماتریالیسم، ماتریالیسم دیالکتیک و مادیگرایی مطلق و ... ذهن و عقل فرزندان امّت اسلامی را مجذوب خود کرده‌اند و مکاتب و رژیم‌های سیاسی ناسیونالیستی، سوسیالیستی و دموکراسی، حکومت کشورهای اسلامی را تشکیل می‌دهند و فرهنگ غربی با آرا و افکار مکاتب گوناگون و شاخه‌های متنوعش، در پنجه انداختن بر روش‌ها و فرهنگ مسلمانان، با هم سهیم هستند. این حالتِ از هم گسیختگی و کشمکشِ همیشگی و از هم پاشیدگی اجتماعی-که قسمت عمده‌ی سرزمین‌های اسلامی را فراگرفته است- تنها زمانی پایان می‌یابد که جایگزین فکری و فرهنگی اسلام ارائه شود و نسل‌های مسلمان، بر اساس همین تفکّر تربیت شوند.

بنابراین ما در این بررسی، موضوعات فکری، فرهنگی، روش‌شناسی، معرفت‌شناسی و جایگزین تمدّن را مقوله‌ی اساسی و محوری بحثمان قرار داده‌ایم. ما می‌دانیم که امّت اسلامی، با قضایا و مشکلاتی بیش از اینها دست به گریبان است که هر یک از آنها دارای حسّاسیت و اهمیت خاصّی است. امّا ما معتقدیم که سزاوار است نقطه‌ی آغاز و سنگ بنا در راه اصلاح، با پرداختن به محورهایی شروع شود که به ذکر آنها مبادرت ورزیدیم. اصولاً، مقوله‌ی فکر چیست؟ یا تفکّر چیست؟ و مهمترین قضایای فکری کدامند؟ و تفکّر دچار چه آفتی شده است که نیازمند اصلاح در روش‌هایش باشد؟ و چگونه این اصلاح و بازسازی صورت می‌گیرد؟

مفهوم فکر

معنی و حقیقت فکر:

در اینجا تا آنجا که ممکن است روشی علمی و آکادمیک را برای بحث و تحقیق در این زمینه در پیش می‌گیریم؛ زیرا انجام دادن این مهمّ، با خطابه و تحریک احساسات امکان‌پذیر نیست و بررسی ما باید بر اساس تحقیق و کنکاش و کار مُتقَن و دقیق، استوار باشد. نه اوضاع و احوال امّت اسلامی و نه اوضاع و شرایط ما و نه وضعیت جوانان تحصیل‌کرده و پیشگامان امّت اسلامی، هیچکدام تاب تحمّل اقدامات تحریک‌آمیز و احساساتی را ندارند.

ما در حصیلات علوم شرعی، آموخته‌ایم که جهت شناخت هر آنچه مطرح می‌گردد، باید نخست تعریف «لُغوی» و سپس تعریف «اصطلاحی» آن ارائه گردد تا انسان بتواند به تصوّر آن بپردازد. امروزه بسیاری از افراد، از واژه‌ی «فکر» سخن به میان می‌آورند. امّا این واژه، نیاز به تمایز مفهومی و بیان حقیقت خود دارد تا تصوّر آن، به شکلی اصولی و درست ممکن شود.

معنای لغوی و زبان‌شناختی فکر: زبان‌شناسان می‌گویند: «فَکِّر- یفکِّر- تفکیر و نیز گفته‌اند: می‌توان «فکر» را از باب «ضرب» «فَکَرَ یفکر- فِکراً یا فَکراً، بر وزن «ضَرَبَ –یضْرِبُ-ضَرْباً» آورد و صیغه‌ی «اَفْکَرْتُهُ» یعنی «وی را وادار به اِعمال عقل و تنظیم معلومات برای دست‌یابی به یک مجهول کردم»، را نیز جایز دانسته‌اند.

برخی از زبان‌شناسان گفته‌اند: که «فِکر»، مقلوب «فَرْک» یعنی «خراشیدن، خاراندن و ساییدن» است. با این تفاوت که «فَرک» برای اشیاء محسوس مانند: گندم و ذرّت و امثال آن به کار می‌رود؛ اما «فِکر» برای امور معنوی کاربرد دارد. آنها در رابطه با مقوله‌ی تحلیل و ریشه‌یابی و جمع و مثنّی بستن و معرفه و نکره کردن واژه‌ی «فکر»، به صورتی گسترده مفصّل سخن گفته‌اند که ما در این نوشتار از ذکر آن خودداری می‌کنیم. ولی فقط می‌خواهیم این نکته را تبیین و روشن نماییم که این واژه، بخشی از ساختار و بافتِ زبان‌شناختی زبانِ عربی است که دارای ریشه و معنای مخصوص به خود است.

پس از بررسی لغوی و زبان‌شناختی، مستقیماً به سراغ منبع اساسی‌مان (کتاب خدا) که سزاوار نیست از آن روی برتابیم، می‌رویم، می‌رویم. در کتاب خداوند، ریشه‌ی فکر (ف ک ر) در قالب و صیغه‌ی «اسم» نیامده است. در قرآن کریم، «فکر» به عنوان اسم یا مصدر بکار نرفته و شکل «نکره» و معرف بودن آن با «ال»، یافت نمی‌شود. بلکه در بیست مورد با صیغه‌ی فعل ماضی و مضارع به کار رفته است مانند: «اِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ» «لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرونَ»، «اَفَلا تَتَفَکَّرونَ»، که در صیغه‌های غایب و مخاطب آمده است.

در زبان عربی فعل را این گونه تعریف کرده‌اند: «کلمه‌ای که بر انجام دادن کاری در زمان گذشته، حال یا آینده دلالت کند». یعنی هنگامی که می‌گوییم «ضَرَبَ» یعنی «زد»، ضَرَبَ هم بر انجام دادن کار یعنی «زدن» و هم بر «زننده» دلالت می‌کند. زمانی که می‌گوییم «فَکَّرَ» یا «یفَکِّرُ» یا «تَفَکَّرَ»، این واژه، هم بر انجام دادن کار (فکر) و هم بر ذات انجام دهنده‌ی کار (مُفَکِّر) یا (مُتَفَکِّر) دلالت دارد.

بنابراین هنگامی که واژه‌ی «فکر» در قرآن کریم به این شیوه به کار رفته است، گویی که خداوند متعال می‌خواهد ما را آگاه سازد که این عملِ ذهنی که آن را «فکر» می‌نامیم، امری است که با ذات انجام دهنده در ارتباط است و امکان ندارد فکر (اندیشه) از مُفَکِّر (اندیشمند) مُجزّا باشد. پس هر جا «فکر» باشد، در کنار آن، باید «مُفَکِّر یا مُتَفَکِّر» هم بیاید و فکر بی‌ارزش، بی‌عمل و بی‌حرکت، در این هستی متصوّر نیست. علاوه بر این، فکر کردن یکی از ویژگیهای انسان است و هیچ موجود دیگری در این ویژگی، با وی وجه اشتراک ندارد و «فکر» جز بر عملیات ذهنی انسان اطلاق نمی‌شود و رفتار ظاهری حیوانات که در نظر انسان به عملیات فکر شباهت دارد، فکر نیست و می‌توان آن را «هدایت غریزی» نامید. حتّی علمای پیشین منطق، انسان را حیوان ناطق (متفکر» معرفی کرده‌اند. امّا بقیه‌ی حیوانات از هدایت غریزی برخوردار هستند که نقطه مقابل تفکّر؛ یعنی ذهن و قوای عقلی در انسان است.

اگر چه علمای معاصر تا حد زیادی در تفسیر و توضیح «فکر» اهمال کرده‌اند؛ اما علمای مسلمانِ سده‌های پیشین، به تعریف، تفسیر و توضیح و تبیین و حقیقت و محتوای آن، سخت اهتمام ورزیده‌اند. بسیاری از علمای سَلَفِ ما، از آغاز قرن سوّم هجری که دوران پیدایش و شکل‌گیری علوم اسلامی است و از قرن چهارم که عصر شکوفایی و تدوین این علوم و معارف به شمار می‌آید، حقیقتِ «فکر» و معانی و مفاهیم مربوط به آن را، مفصّلاً شرح و توضیح داده‌اند و کتاب‌های زیادی را در باره‌ی این اصطلاح، به نگارش درآورده‌اند. مثلاً برخی از منابع، حدود یکصد صفحه را به موضوع فکر، ویژگیها و شروط آن اختصاص داده‌اند. حتّی در یکی از منابع اسلامی از این اندازه هم بیشتر درباره‌ی آن، قلم‌فرسایی شده است. امّا طبیعتاً منابع و مراجع اسلامی ما، دارای ویژگی و ماهیت خاصّ خودشان هستند. به عنوان مثال، تعریف و تبیین این اصطلاح را گاهی اوقات در کتاب‌های متصوّفه، زبان‌شناسی، آثار فلسفی، علم کلام و کتب فقه اسلامی می‌یابیم و صاحب نظران و دایرة المعارف‌های هر یک از این علوم، بر اسسا روش خاصّ خود، به تفصیل درباره‌ی فکر و مترادفها و شرایط و شاخه‌های آن، سخن رانده‌اند که ما در اینجا به شرح مفصل آن نمی‌پردازیم و نمی‌خواهیم وارد جزئیات شویم.

اما من در خلال بررسی و تحقیقی که در این منابع به عمل آورده‌ام، می‌توانم بگویم که «فکر» نامی است برای حرکت و جَوَلان نیروهای عقلانی و درونی انسان؛ خواه قلبی باشد یا روحی یا ذهنی؛ همراه با تدبّر و تأمل؛ برای رسیدن به معانی مجهول و پنهان از روی امور معلوم و یا دست‌یابی به احکام و نسبت میان اشیاء». این گفته‌ی امام ابوحامد غزالی، مطلب را برای ما بیشتر توضیح می‌دهد؛ آنجا که می‌گوید: «بدان که فکر یعنی جمع دو معرفت در دل، برای رسیدن به معرفت سومی». گویی غزالی می‌خواهد این را خاطر نشان کند که فکر عبارت است از تهیه‌ی دو مقدّمه برای رسیدن به نتیجه؛ مانند اینکه بگوییم «وَ اَقیمُوا الصَّلاَةَ»، که اگر بخواهیم آن را به یک مقوله‌ی فکری تبدیل کنیم می‌گوییم: «اَقیموا الصَّلاةَ» امر است و مقدّمه‌ی کار محسوب می‌شود. فعل «اَقیمُوا» نیز در زبان عربی فعل امر است و هر دستور و فرمانی که از طرف خداوند متعال به بندگانش صادر می‌شود، عمل به آن واجب است. بنابراین مقدّمه‌ی اوّل که فعل «امر» است، دلیلش زبان شناختی است و دلیل مقدّمه‌ی دوّم، اصولی است و این امر واجب الاجرا می‌باشد. بنابر این نماز که در واقع نتیجه‌ی دو مقدّمه‌ی مذکور است، واجب است.

هنگامی که شخصی حکم نماز چاشتگاه را نمی‌داند که واجب است یا سنّت، می‌گوییم: پیامبر (ص) نماز چاشتگاه (صلاةُالضُّحی) را هم خوانده است و هم آن را ترک کرده است. دلیل این مقدّمه، جنبه‌ی تاریخی دارد که عبارت است از تحقیق و تفحّص در اعمال و کردار رسول خدا (ص) و هر عملی نیز که رسول خدا هم آن را انجام داده و هم ترک کرده است، سنّت است نه واجب. بنابراین نماز چاشتگاه سنّت است و از این طریق به مقوله‌ی سوّم که نتیجه‌ی دو مقدّمه‌ی فوق الذکر است، دست می‌یابیم. در برخی معارف همواره برای رسیدن به نتیجه یا مقدّمه‌ی سوم، دو مقدّمه یا بیشتر آماده می‌شود. این عمل، همان «فکر» است. همان طور که گفتیم، قرآن کریم، «فکر» را به حرکت پیوند می‌دهد تا این نکته‌ی مهم را به ما بفهماند که فکر تنبل و بی‌عمل و بی‌نتیجه، هرگز مطلوب نیست. از این رو «فکر برای فکر» هیچ‌گونه نتیجه و منفعت دنیوی و اخروی را در بر ندارد و از هیچ جایگاهی برخوردار نیست؛ زیرا ما برای رسیدن به نتیجه در امور دنیوی یا اخروی باید فکر کنیم. اما «فکر برای فکر»، یا فکر به معنای سرگردانی در عالم خیالات که بر هیچ پایه و تکیه‌گاه و دلیلی استوار نیست؛ یک نوع خیال‌پردازی است نه بکارگیری عقل و تدبّر و تأمّل برای کشف مجهولات. علمای پیشین، سخنان فراوانی در باب تفکیک و جدایی میان تفکّر و تخیل و میان تدبّر و تذکّر و هر یک از این مقولات دارند که ما در اینجا نمی‌خواهیم به شرح و تفصیل آنها بپردازیم.

روش‌شناسی فکر

اگر ما معنی و حقیقت «فکر» را به خوبی دریابیم، دو مقوله پیش‌ِ رو خواهیم داشت:

مقوله‌ی نخست: مشخص نمودن روش‌ اندیشه‌ی اسلامی و علائم و نشانه‌های آن. ما ناگزیریم که روشمان را در طرز اندیشدین برای خود و دیگران ارائه دهیم و در این راستا، مقولات فکری، فرهنگی و معرفتی را از هم جدا سازیم و به روشنی، هر یکاز آنها را در جایگاه ویژه‌ای قرار دهیم. این امر، تنها یک جنبه از جوانب متعدّد موضوع است.

مقوله‌ی دوّم: تاریخ اندیشه‌ی اسلامی ما دارای مقولات مشکل و پیچیده‌ای است که همچنان به قوّت خود مطرح می‌باشند و بایستی نسبت به حلّ آنها اقدام کرد. در ارتباط با این جنبه از موضوع، اگر ما بر این نکته اتفاق نظر داشته باشیم که «فکر» نام عملیات ذهنی یا سَیر و جَوَلان نیروی عقلانی و اندیشمند در انسان است؛ خواه قلبی باشد و یا روحی و یا ذهنی؛ همراه با تدبّر و تأمّل برای دست‌یابی به معانی مجهول، یا دست‌یابی به احکام و نسبت میان اشیاء»؛ اتفاق نظر بر این معنا، به مثابه‌ی این است که این امر، دارای یک روش است.

انسان غربی، در روش فکری‌اش، از فرضیات شروع می‌کند و برای هر چیزی فرضیه‌ی اوّل، دوّم، سوّم و چهارم را طرح می‌نماید و به تفکّر و تدبّر درباره‌ی این فرضیات می‌پردازد و برای رسیدن به نتیجه‌ی قطعی، آنها را حذف و یا اضافه می‌کند. من به عنوان یک انسان مسلمان، دارای دو منبع هستم؛ منبع اوّل، همان وحی است؛ یعنی کتاب و سنّت. مقولات زیادی وجود دارند که برای تعیین و تشخیصشان، مکلّف هستم با معیار کتاب و سنّت، درباره‌ی آنها بیندیشم. قضایای دیگری نیز هستند که باید برای تشخیص آنها، از مسیر «هستی‌شناسی» حرکت کنم.

هدف از ارسال کتاب و سنّت (وحی) این است که بینش و ایدئولوژی صحیحی درباره‌ی هستی، زندگی و انسان برای بنیان‌گذاری عقیده‌ای درست و تربیت انسان صالح و مطلوب، در اختیار ما قرار گیرد. به همین خاطر، وحی، مقولات غیبی و خارج از قدرت ادراکی این مقولات در ذهن انسان جوانه بزند، پاسخی کافی و شایسته داده است و تمامی مسائل پیچیده و لاینحلِ مربوط به این امور را که آرا و افکار مکاتب فلسفی دیگر ملّت‌ها از پاسخ به آن درمانده‌اند، به بهترین وجه حل و فصل نموده است و مقولات مشخّصی که امکان آن می‌رود تمایلات و خواسته‌های انسان را با اهداف و مقاصدش در تعارض قرار دهد، به گونه‌ای که نتواند به راه حلِّ درستی دست یابد، کتاب و سنّت، پاسخ لازم را به آنها داده است. قضایایی همچون قضیه‌ی «زن» که تمام ملّت‌ها در رابطه با آن، دچار گمراهی شده‌اند. چون این قضیه بسیار پیچیده است و در رابطه با آن، تمایلات، خواسته، محبّت، نفرت، دیدگاه‌ها و بینش‌ها، همگی در‌آمیخته شده‌اند. پس ناگزیر باید راه‌حلّی برای آن جستجو کرد.

انسان، از دیرباز در رابطه با مقولات «ارث» و «عبادات» دچار سردرگمی شده یا هرگاه به مرز «توحید» رسیده است، بلافاصله با ناخالصی‌ها و عیب‌های بی‌شمار، آن را آلوده کرده است. بشر در زمان‌های پیشین، در این زمینه تلاش زیادی نموده است؛ اما هر گاه در آستانه‌ی ورود به دروازه‌ی دینداری و توحید قرار می‌گرفت، دیری نمی‌پایید که سَیر قهقرایی به سوی شرک را آغاز می‌کرد. اینها مسائلی هستند ناپایدار و تابع بعضی امور دیگر و به همین خاطر «وحی» به تبیین آنها پرداخته است و راه‌حل‌ها و پاسخ‌های مناسبی را ارائه داده است. مقولاتی همچون عبادات، سُنَن و قوانین کلّی حاکم بر هستی، اصول و قواعد اساسی در زمینه‌ی اخلاق و رفتار و ... همگی اموری هستند که «وحی» آنها را روشن کرده است.

بنابراین من در زمینه ی این مقولات، در راستای فرضیات حرکت نمی‌کنم؛ بلکه فقط به «وحی» مراجعه می‌کنم. و برای تفهیم و تبیین یکایک این مقولات، به کتاب و سنّت و اجماع و قیاسِ مستند به قرآن و سنّت، متکّی هستم. پس اگر در کتاب و سنّت پاسخم را یافتم، در این زمینه برای رسیدن به بینش و تصوّر واقعی، مانند انسانِ غربی، راه فرضیات عقلی را در پیش نمی‌گیرم و به ارائه‌ی فرضیات احتمالی اوّل و دوّم و سوّم و چهارم و پنجم و عملیات سنجش، گزینش، ارزشیابی و حذف و اضافه، دست نمی‌زنم؛ بلکه از طریق فهم و معرفت متن «کتاب و سنّت» و مراد و منظور آن، به بینش واقعی می‌رسم. شناخت و معرفت متن کتاب و سنّت نیز، دارای روشی کامل و ویژه است که ما آن را روش اصول یا روش علمای «علم اصول» و یا به عبارت دیگر «علم‌ اصول فقه» می‌نامیم. بنابراین، شیوه‌ی برخورد با متن، یک شیوه‌ی استنباطی است، که رابطه‌ی نص با واقعیت از آن جمله است.

روش‌های دست‌یابی به فهم متن کتاب و سنّت و اجرای آنها نیز، همگی در یک علم (اصول فقه) که نزد ما مسلمانان، علم روش شناسی است، مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته‌اند.

از سوی دیگر، محورها و قضایای گوناگون دیگری در زندگی وجود دارند که متن کتاب و سنّت، درباره‌ی آنها سخن نگفته است و اصلاً جزو مقولاتی نیستند که کتاب و سنّت مستقیماً به شرح و تفصیل آنها بپردازد؛ زیرا متون کتاب و سنّت، چهارچوب کلّی این قضایا را در اختیار ما قرار داده و از منِ مسلمانِ عاقلِ مکلّف خواسته است که عقل و تلاش و کوششم را برای رسیدن به نتیجه، به کار گیرم؛ که در اینجا باید با حدس و تخمین که نزد اندیشمندان پوشیده نیست، کارم را آغاز کنم. مراتب حدس نیز، سه مرحله است: حدس حسّی، حدس ذهنی و حدس فکری. البته انواع دیگری هم از حدس وجود دارد.

من فرضیه‌ی اوّل را می‌گیرم: به عنوان مثال اگر به یک شیء جذّاب و فریبا نگاه کنیم، در اولین نگاه شاید از فاصله‌ی دور آن را یک درخت فرض کنیم و این اوّلین حدسی است که در ذهن جوانه می‌زند. اندکی به آن نزدیک می‌شویم یا آن شیء به طرف ما می‌آید، آن وقت این فرضیه را حدس می‌زنیم که شاید یک شتر است. بیشتر که به آن نزدیک می‌شویم، یا برعکس، اگر آن شیء نزدیک شود، می‌گوییم: خیر، آن یک اسبت است و این چنین فرضیه‌ها را ادامه می‌دهیم تا اینکه با رسیدن و مشاهده‌ی کامل آن، به یقین می‌رسیم که انسان یا درخت است و شکل واقعی آن به اثبات می‌رسد.

در این زمینه، ما بر جهان‌شناسی، قوانین و سنّت‌های هستی، نیروهای عقلی و امکاناتی که خداوند آنها را به ما ارزانی داشته است، تکیه می‌کنیم تا جهان هستی را بیازماییم و از روابطش پرده برداریم و در نهایت آن را برای ایجاد عمران و آبادانی و متحقّق ساختن هدفی که خداوند متعال ما را به خاطر آن آفریده است، به خدمت بگیریم.

(وَسَخَّر لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَآئِبَینَ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ) (ابراهیم/33)

«و خورشید و ماه را –که پیوسته روانند- برای شما رام گردانید و شب و روز را [نیز] مسخّر شما ساخت».

(وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الأَنْهَارَ) ابراهیم/32)

«و کشتی را برای شما رام گردانید تا به فرمان او در دریا روان شود، و رودها را برای شما مسخّر کرد».

(وَآتَاکُم مِّن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ...) (ابراهیم34)

«و از هر چه از او خواستید به شما عطا کرد...».

در این امور، ما قواعد کلّی شرع، راهنماییها، اهداف و مقاصد آن را به کار می‌گیریم و نیز از روش‌های حسّی-تجربی و عقلی مربوط به کشف روابط، نظم و سامان‌دهی و تهیه‌ی وسایل مورد نیاز، بهر می‌گیریم؛ سپس آنها را در چهارچوب حاکمیت مطلق خداوند متعال قرار می‌دهیم.

مفهوم معرفت

پیشر اشاره شد که منابع معرفت ما، «وحی» (کتاب و سنّت) و «جهان هستی» است؛ در حالیکه منابع معرفت کنونی، تنها «جهان هستی» است. از این رو تنها تعریفی از «معرفت» که امروزه نزد دانشمندان علوم تربیتی و آموزشی، مورد اذعان قرار گرفته، همان تعریفی است که در سازمان «یونسکو» و سایر مؤسسات فرهنگی، رسمیت دارد. بر اساس این تعریف: «معرفت عبارت است از هر چیز معلومی که محسوس و قابل تجربه و آزمایش باشد». بر این مبنا تمام آنچه که مربوط به خدا، آخرت و پیامبران است جزو علم نیست و هنگامی که از این امور سخن می‌گویند، آن را خرافات، افسانه‌ها و مجهولات می‌دانند.

اگر از من به عنوان یک انسان مسلمان درخواست شود که به جای این تعریف، تعریفی را که خود می‌پسندم بیان کنم، می‌توانم بگویم که: «معرفت عبارت است از هر امر معلومی که وحی (کتاب و سنّت) و حسّ و تجربه بر آن دلالت کنند». این یک تعریف اسلامی است و امکان ندارد من تعریفی را که همه‌ی مکاتب دیگر آن را پذیرفته‌اند، بپذیرم؛ زیرا این تعریف: «هر امر معلومی که محسوس و قابل تجربه باشد»، یک تحریف ملحدانه است و هیچگاه ما آن را قبول نداریم؛ اگر چه تمام دستگاه‌های تربیتی، آموزشی، مدارس و دانشگاه‌های ما آن را بپذیرند و به عنوان تعریف مسلّم و پذیرفته از معرفت، قلمداد کنند. ما به نوبه‌ی خود می‌توانیم بگوییم که این تعریف از نظر ما مردود است. بدون تردید، ما هر امر معلومی را که وحی بر آن دلالت دارد می‌پذیریم؛ زیرا وحی از یک راه علمی یعنی «اعجاز» و تحدّی (مبارزه‌طلبی) برای ما آمده است. قرآن کریم همه‌ی مردم را به مبارزه فراخوانده است که کتابی مثل آن بیاورند یا لااقل یک سوره یا حتّی ده آیه همانند آن را پدید آورند؛ امّا بشر تاکنون نتوانسته است.

بنابراین به اعتقاد ما مسلمانان، معرفت عبارت از هر امر معلومی است که وحی و حسّ و تجربه بر آن دلالت دارند. ناگفته نماند که عقل نیز در دایره‌ی حس قرار می‌گیرد.
نمودار شماره (3)





مشکلات فکری

دوّمین محور از مقولات فکری که برای ما اهمّیت دارد، مشکلات تاریخی بیشماری است که در ساختار عقلی، فرهنگی، روانی و تربیتی فرد مسلمان، بدترین آثار خود را به جا گذاشته است واین تأثیرات سوء، در کالبد و کیان امت اسلامی نیز رخنه کرده و آن را دچار تفرقه ساخته و به گروه‌ها و احزاب و مذاهب گوناگون تقسیم کرده است.

این مشکلات فراوان هستند و باید آنها را برطرف نمود و راه‌حل‌های مناسب برای آنها یافت و برای خروج از بن‌بست و بحران فکریی که سالهاست تلاش‌های امّت اسلامی را در زمینه‌ی پیشرفت و تمدّن ناکام گذاشته است، ناگزیر باید همه‌ی آنها را از نو طرح کرد و به بحث و بررسی گذاشت.

1-مشکل عقل و نقل

جدال و برخورد تصنّعی میان «عقل و نقل» در صَدر مشکلات فکری قدیم و جدیدی است که وحدت و یکپارچگی امّت اسلامی را از بین‌برده است.

تاریخ اسلام، مقوله‌ای با این اسم و عنوان را جز پس از عصر ترجمه و زمانی که مسلمانان از عصر رسالت فاصله گرفتند دچار سنگدلی شدند، نشناخته است. در عصر پیامبر (ص) و حتی عصر اصحاب رسول خدا (ص) امری به نام «متن و عقل» و یا به عبارتی «نص و اجتهاد» که با هم فرق داشته باشند و حالت برخورد و جدال و اختلاف و تعارض و ستیز میانشان باشد، ناشناخته بود. چه، در آن دوران، «متن» و «عقل» دوشادوش هم، خاضعانه تحت حاکمیت مطلق خداوند حرکت می‌کردند. «کتاب و سنّت»، «عقل» را ارشاد و راهنمایی می‌کرد و «عقل» نیز «متن» را به خوبی فرا می‌گرفت و عمیقاً درک می‌کرد و بدون هر گونه جدال و نزاعی، آن را اجرا می‌کرد و با واقعیت موجود ارتباط می‌داد.

اما امروزه کتابها و تحقیقات بسیاری وجود دارند که موضوع «عقل» و «نقل» را بررسی می‌کنند! در حالی‌که این مقوله –همانطور که گفتیم- تصنّعی است و یکی از نتایج درگیری ونزاع زودهنگامی است که در دوران از هم گسیختگی امّت اسلامی و تبدیل آن به گروه‌ها و دسته‌بندیها، به وجود آمد: گروهی در مورد مقوله‌ی امامت به «متن» تمسّک جستند و «عقل» را ردّ کردند و گروهی دیگر عقل را در مقابل «متن» قرار دادند. به راستی این قضیه نیازمند بررسی و طرح و تفسیر است.

آری، تو می‌توانی بیماری را که از غدّه‌ای خطرناک و دردآور می‌نالد، برای مدّتی اندک با چند مُسَکِّنْ آرام‌کنی و احساس درد و رنج او را از بین ببری؛ اما این هرگز بدان معنا نیست که بیمار بهبود یافته است. بیمار نیازمند ریشه‌کن کردن بیماری کشنده‌اش با برداشتن غدّه‌ی میکروبی است و چه بسا این مهم جز با عمل جرّاحی امکانپذیر نباشد.

ما مشکل «عقل» و «نقل» را قبلاً بررسی کرده‌ایم و گفته‌ایم: هیچگونه اختلاف و تمایزی میان «متن و عقل» وجود ندارد و شریعت اسلامی یک شریعت عقلانی است و نصّ و عقل هر دو پسندیده‌اند؛ امّا همواره این مشکل از نو طرح گردیده و موجبات نزاع و درگیری را فراهم می‌آورد.

این مشکلات فکری به مثابه‌ی «غدّه‌ی» خطرناکی هستند که در کالبد انسان ریشه‌کن کردن، نیازمند بحث و بررسی وارائه‌ی پاسخی قانع‌کننده است. بنابراین، اگر زمانی ما مقوله‌ی «متن و عقل» را از دیدگاه واقعی و راستین اسلام بررسی کنیم و چگونگی تبدیل «متن و عقل» را به دو گروه مخالف تشریح نماییم و پیدایشِ برخوردِ تصنّعی میان آنها را روشن نماییم، آن وقت این «غدّه» ریشه‌کن می‌شود و برای همگان روشنی و وضوح پدید خواهد آمد که اگر دگرباره مطرح شود، چون مردم به خوبی آگاه شده‌اند، از تبدیل آن به یک مقوله‌ی جنجال‌برانگیز و تقسیم امّت اسلامی به دو گروه متخاصم در این خصوص، جلوگیری می‌کند.

2-مشکل «علّیت»

این مقوله یکی از مقولات بزرگ عقلی مسلمانان است. خداوند متعال ضمن ارتباط معلولها و مسبّبها به علل و اسباب، خود آفریننده‌ی اسباب و مسبّبها است و کسی را که بدون فراهم آوردن اسباب و مقدّمات خواهان رسیدن به نتیجه باشد، مورد تمسخر قرار داده است و فرموده است: (کَبَاسِطِ کَفَّیهِ إِلَى الْمَاء لِیبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاء الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ) (الرعد/14)

«مانند کسی که دو دستش را به سوی آب بگشاید تا [آب] به دهانش برسد، در حالی که [آب] به [دهان] او نخواهد رسید، و دعیا کفران جز بر هدر نباشد».

اگر تو آب می‌خواهی، باید به طرف آب بروی و با دستانت مشتی آب برداری و آن را بنوشی؛ اما اگر تو تسبیحی را در دست گرفته و پیوسته به ذکر خداوند متعال بپردازی تا آب به سوی تو بیاید و در دهانت ریخته شود، هرگز چنین نخواهد شد. سنّت خداوند چنین اقتضا کرده است که نوشنده‌ی آب تو باشی و خود در جستجوی آن برآیی.

(وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَحْویلاً) (فاطر-43)

«...وهرگز نخواهی دید که روش خدا تغییر مسیر و جهت دهد».

تسلیم شدن در برابر سنّت‌های الهی، همان قانون خداوند متعال است که نقض آن، جز با اراده‌ی خود او، امکان‌پذیر نیست. بنابراین جز قانونگذار [خداوند] از راه معجزه یا کرامت، کس دیگری نمی‌تواند آن را تغییر دهد. در غیر این موارد، باید سنّت‌ها و قوانین الهی را مدّ نظر داشت. این است عقیده‌ی انسان مسلمان.

در اواخر قرن دوّم و آغاز قرن سوّم هجری؛ یعنی بعد از ترجمه‌ی آثار یونانی دیگر مطرح شده، طرفداران آن می‌گفتند: «به این دلیل که تنها علّتِ تأثیرگذار، خداوند است و اگر ما به وجود مؤثّری غیر از خداوند معتقد باشیم، در اینصورت دچار شرک شده‌ایم». اگر به آنها گفته می‌شد که از این امر چه نتیجه‌ای می‌گیرید، می‌گفتند: «به این نتیجه می‌رسیم که خداوند تنها علّت العِلَلِ هستی است.» تصوّر کنید که این طرز تفکّر چه اثرات سوء تربیتی و خطرناکی را بر نسلهای مسلمان آتی برجا گذاشت. به گونه‌ای که شخصیت اسلامی را بطور کامل از بین بُرد و علمای «کلام» را نیز درگیر جدال و ستیز در باب مقوله‌ی «علّت» نمود. حتی هنگامی که امام غزالی گفت:‌ »آتش با اراده و مشیت خداوند می‌سوزاند. این آتش نیست که کار سوختن را انجام می‌دهد. امام غزالی در پاسخ به آنان گفت: «پس آتش چیست؟! این خداوند است که خاصیت سوزندگی را در آن آفریده است. اگر او به آتش نمی‌گفت: (یا نَارُ کُونِی بَرْدًا و سَلاماً عَلى اِبْراهِیمَ). (انبیاء/69)، آتش، ابراهیم را می‌سوزانْد.

«ای آتش، برای ابراهیم سرد و بی‌آسیب باش».

اما سنّت و قانون دیگری آمد و امر و فرمان دیگری به آتش داده شد، که سرد و خنک شود. این چنین به موجب امر و اراده‌ی خداوند، طبیعت و خاصیت آتش دگرگون شد.

لذا هنگامی که تعریف‌های متکلّمان از علّت و سبب را می‌خوانی، به عجایب و غرایب زیادی برخورد می‌کنی؛ به گفته آنان، علّت با اراده‌ی خداوند موجب معلول می‌شود. سرانجام «اشاعره» مشکل را این‌گونه حل کردند که: «علّت، متحرّک سبب است نه خود سبب».

این جدال و مناظره‌ی پوچ و بی‌ارزش، سه قرن ذهن مسلمانان را به خود مشغول کرده بود، تا اینکه بالاخره ما به راه وسط و مطابق با واقعیت رسیدیم و به تناقض‌گویی زشت و ناشایست در گفتارشان پی‌بردیم. چرا که خداوند متعال، سُنَن و قوانین و اسباب و عِلَل و مقدّماتی را وضع کرده و نتایجی را تابع آنها قرار داده است. آیا کسی هست که این واقعیت را انکار کند؟

هنگامی که آثار تربیتی این تناقض‌گوییها را بر ذهن مسلمانان بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که انسان مسلمان دارای شخصیتی متزلزل و بی‌ثبات است. گاه «وسیله» را مؤثر می‌داند و آن را به کار می‌گیرد و گاه آن را بی‌تأثیر می‌داند. گاهی منتظر کسب چیزی بدون اتخاذ وسایل است و گاه برای رسیدن به نتیجه، به اسباب و عللی غیر از اسبابی که او را به نتیجه می‌رسانند، متوسّل می‌شود! و هنگامی که از رسیدن به نیتجه در می‌مانَد، می‌گوید: «همه چیز با اراده‌ی خدا است» و آن را منوط به اراده‌ی الهی می‌داند و اینگونه انسان در یک بن‌بست عقیدتی قرار می‌گیرد؛ یعنی شما یا باید موضوع را مورد بحث و مناقشه قرار دهید و برای تخطئه‌ی آراء نادرس دیگران بکوشید و آنگاه به کفر و بدعت متّهم شوید، یا اینکه مانند یک انسان بی‌دانش و بی‌روش، سکوت اختیار کنید و قادر به ربط دادن مسبَّب و سبب و یا نتیجه و مقدّمات نباشید.

بنابر این، این مقوله نیز از مقوله‌های بسیار مهم است.

3-سایر مشکلات

موضوع تأویل:

موضوع تأویل، به ویژه در رابطه با صفات ذات باری –عزّوجلَّ- و تأویل آیات و متون متشابه و مشکلاتی که برای ما مسلمانان به بار آورده، موضوعی در خور توجه بوده، باید بحث و بررسیهای گسترده‌ای را به آن اختصاص داد.

موضوع جبر و اختیار:

این موضوع نیز یکی از موضوعت فکریی است که باید بررسی و بازنگری شود؛ زیرا همیشه طرح گردیده و باز هم مطرح خواهد شد و به جاست که بدانیم تَبَعات و پیامدهای این موضوع، سیاسی است. بسیار خلاصه وار می‌توانیم مثال بزنیم که «معاویه» هنگامی که به خلافت رسید، حدیث ذیل را از یکی از یاران رسول خدا (ص) شنید که گاهی اوقات آن را تکرار می‌نمود:

«اَللَّهُمَّ لاَ مَانِعَ لِما اَعْطَیتَ، و لاَ مُعْطِی لِمَا مَنَعْتَ، وَ لاَ رَادَّ لِمَا قَضَیتَ. ...»

«خدایا! آنچه را که تو عطا کنی، بازدارنده‌ای در مقابل آن نیست، و چیزی را که عطا نکنی هیچ‌کس را یارای بخشش آن نیست، و چیزی را که مقدّر کرده‌ای، هیچ مانع و بازگرداننده‌ای در برابر آن نیست. ...»

گویند که معاویه سخت بهاین حدیث استناد می‌کرد و عموم مردم را به فراگیری آن مُلزَم می‌نمود و از آنان می‌خواست که هر بامداد و شامگاهی آن را تکرار کنند و خودش را پیش از دیگران مُلزَم به این کار می‌کرد و آن را جزو دعاها و اذکار مأثوری می‌شمرد که تکرارشان در بامدادان و شامگاهان لازم بود.

نفسِ این کار خوب و پسندیده است وذکر و یاد خداوند متعال بخشی از اعمال روزانه‌ی ماست؛ اما قضیه‌ی اساسی و مهمّی که به آن مربوط می‌شود و معاویه می‌خواست به ترویج و تبلیغ آن بپردازد، این مسأله بود که تمام کارهایی که من اقدام به انجام دادن آنها کرده‌ام، یا دولت به آن دست می‌زند، همگی امر خداوند متعال هستند و خداوند در مقابل آنها پاسخگو می‌باشد.

این موضوع، «شیخ حسن بصری» را –که از امامان و بزرگانِ تابعان و عم‌عصرِ پانصد تن از یاران رسول خدا بود- واداشت تا نامه‌ی ارزشمندی به عبدالملک پسر مروان، خلیفه وقت، بنویسد و او را به خاطر ترویج و اِشاعه‌ی این گونه افکار، به شدّت مورد عتاب قرار دهد. او در این نامه خطاب به مروان می‌گوید: «شما سربازان و مأمورانتان را می‌فرستید تا مردم را مورد اهانت قرار دهند و در حق آنها ظلم و ستم کنند، آنگاه می‌گویید: این کار، قضا و قدر خداوند است گروهی از نمایندگان و کارگزارانتان میگساری می‌کنند و به مال و ناموس مردم تجاوز می‌کنند و بعد می‌گویید: این کار با اراده‌ی خدا بوده است».

(قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ یأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) (الاعراف/28)

«بگو: قطعاً خدا به کار زشت فرمان نمی‌دهد، آیا چیزی را که نمی‌دانید به خدا نسبت می‌دهید».

این نامه‌ی طولانی و بسیار ارزشمند، پیامدها و تَبَعات سیاسی پشت پرده قضیه‌ی جبر و اختیار را که به یک قضیه‌ی عقیدتی مبدّل شده است، بررسی و تبیین می‌نماید.

اگر ما این قضیه را تحت این عنوان بررسی کنیم که منشأ آن سیاسی است و تمام نوشته‌ها و گفته‌ها و جدال و مناظرات مربوط به آن را به عنوان یک قضیه‌ی فکری از بن‌بست عقیدتی خارج کنیم، از نظر سیاسی مورد بحث و بررسی و تحلیل قرار می‌گیرد و ماجرا خاتمه می‌یابد؛ امّا هنگامی که آن را از زاویه‌ی عقیدتی مورد بازنگری قرار دهیم، شکل دیگری به خود خواهد گرفت. بررسی این قضیه از زاویه‌ی عقیدتی همواره پیکر امّت اسلامی را تحلیل می‌بَرَد؛ زیرا هرگاه از آن بحث به میان آوریم، مردم در قبال آن به دوگروه «جبری» مذهب و «قَدَری» مذهب، تقسیم می‌شوند و در نتیجه این گروه، دیگری را تکفیر می‌کند و آن گروه این یکی را بدعتگذار می‌نامد.

امّا زمانی که از یک راه حساب شده و دقیق به تجزیه وتحلیل پیامدهای سیاسی و فکری بپردازیم، قضیه روشن شده و مردم از آن آگاهی می‌یابند و موضوع خاتمه می‌یابد و این قضیه، تبدیل به موضوعی خواهد شد که خارج از بن‌بستی که در آن قرار دارد، مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد.